حقیقت دور
حقیقت دور
بیدار می شوم به زور خودم را از تخت جدا می کنم خسته ام بدنم بیدار و مغزم هوشیار است ولی اینموقع صبح اصلا طبیعی نیست هوشیاری اینچنینی و خستگی بی اندازه حالم گرفته و نگاهم خالی است مغزم تکرار می کند نه نه نه امروز صبح ادامه شب گذشته است صبح پیام د.ف را می بینم که مجدد برایم توضیح داده مهر را از همان زمان که گفتم کجا گذاشته و تاکید کرده فقط خودش می داند نفس راحتی می کشم پس بالاخره باور کرده پس بالاخره حمایت سه نفر را بین همکارانم جلب کرده ام با خودم تکرار می کنم قوی باش ادامه میدیم دقیق و قوی باش سخت است درست و صحیح بودن و حفظ وجدان سخت ترین کار در محیط کار به نظر می رسد بدن خسته ادامه می دهد او نیست ولی آدم های زیادی حمایتم کرده اند شاید پاسخ حمایت های بی توقع سالها پیشم باشد شاید از خوبی خود آدم ها است شاید هم به قول ک آنقدر کار بزرگی انجام داده ام که کوچولوی درونم باور نمی کند کار خودم باشد سالها پیش در اتوبوس به س گفتم گاهی آدم در یک ماه سالها بزرگ می شود گاهی آدم در ۶ ماه به اندازه سالها تجربه می کند نگران خاطره نداشتن بودم و حالا سرشار از خاطره هایی که خیلی هایشان را نمی خواهم خب پس فرض می کنم اصلا اتفاق نیفتاده بیا وانمود کنیم همه چیز از امروز صبح شروع شد
| قالب برای بلاگ |