حقیقت دور
حقیقت دور
نصفه نیمه تر از من آدم وجود نداره همش ترس از طرد شدن و در عین حال اجتناب از وابستگی حالا بعد از مدتها احساس سلامتی می کنم برای بار هزارم در حال ترکم و اینبار به نظر بار آخر می رسد فردا می شود یک هفته خیلی خیلی زیاد می خوابم و با توجه به دوری از هرگونه محرکی دیگر کار زیادی هم بابتش نمی شود انجام داد سیگار وید و از کمی قبل تر متآمفتامین به جایش یک روزهایی واقعا حالم خوب است عجیب است که بدون مصرف چیزی واقعا حالت خوب باشد یادم نیست چطور ادامه دادم یادم نیست چطور شروع کردم فقط می دانم باید مقاومت کنم فردا روز مهمی است از آن روزهایی است ک آخرش سیگار را می کشی قرار است مقاومت کنم قرار است بقیه بکشند و من نگاه کنم و نکشم تا شاید به اصلها برگردم به ارزش های اولیه به قدرتی که روزی داشتم بسیار نگرانم بسیار ناراحتم احساس بدبختی می کنم تنها نقطه اتکایم بدنی است که به شوخی هم شده چند روزی است ژست بهتر شدن گرفته هر روز سعی می کنم بیشتر مراقب باشم تا انقباضهای عضلانی شروع نشود آرام باشم با کسی حرف نزنم مخصوصا با او حرف نزنم او که می کشد و برایش هیچ اهمیتی ندارم منتها لزومی ندارد کنار کسی بمانم که دیگر برایش اهمیتی ندارم فهمیدن این موضوع نقطه اتکا را برهم زده دیگر برقراری تعادل و خوب بودن به کاری غیر ممکن تبدیل شده کاش قوی باشم کاش به هر قیمتی شده نکشم جریان چیه واقعا؟ میدونی ذهنم بسیار خستست و در یک کلام باید بگم که حال دیدن هیچ احدی رو ندارم از اون حالتاست ک میخوام بزنم فقط دهن یکیو سرویس کنم چرا نمیشه صرفا کاری که میخوام رو انجام بدم سرم درد میکنه خوابم میاد سردم میشه پوستم ی حالت چندش آوری میشه قیافم زشت میشه و بدتر از همه ذهنم همش تکرار میکنه که اون عوضی بهم گفته دلیلی نمیبینه وقتش رو صرف حرف زدن درباره موضوعات سیاسی و تاریخی و اقتصادی با من بکنه چون حرفای من رابطه علت و معلولی ندارن و این یه مزخرفه رابطه ای که خاک می خورد هوش و خلاقیتی که خاک می خورد استعدادی که خاک می خورد عضله های توانمندی که خاک می خورد و همه چیزهای خوب دیگر... و علت همه اینها ترس شرم اضطراب
| قالب برای بلاگ |