حقیقت دور

حقیقت دور

باز هم نشد

اشتباه نکن من باز باز شدم... ولی آنچه که می خواستم نشد

همه از زهر و کلمات و مفاهیم رکیک جملات روزمره ام یکه می خورند

شبیه خیابانی های ولگرد و مثل یک بچه پایین واقعی فحش می دهم

برایشان خوب نیست روحیه لطیفشان خدشه دار می شود که من متانت لازم و همخوان با شرایطم را ندارم

من اما خسته و دریده ام

برای ترک کلونازپام آماده کرده بودم و انگار بدنم قوی تر از این حرفها بوده هنوز که نیاز نشده

دقیقه به دقیقه که اثرش کم می شود

هر ۱۲ ساعت که دوزش نصف می شود و بعد نصف نصف و بعد

خوشحالم از اینکه ایستادگی می کنم و کنارش می گذارم

نگرانم از بازگشت لرزش ها و با هر حرکت نا به جا نگران تر می شوم

که نکند دیگر نتواند مثل قبل کار کند

که نکند تعادلش را برای ابد به هم زده باشم

که نکند بدتر شود

نمیتوانم برای هدفی تلاش کنم فقط می توانم باشم

و فقط خیلی ساده هستم...

اینبار با دوپامین کمتر

وقتی سعی نکنی بیدار بمانی و ورزش کنی و بدنت را به زور وادار به حرکت کنی خیلی آسانتر است

خوشحالم که می توانم کنارش بگذارم

و سوالم اینجاست که چرا فکر می کردم با این شرایط به نتیجه می رسم

ببین من حتا فکر نمی کنم بتوانم یکبار دیگر بهتر از این باشم

یعنی با همه این اوصاف انگار قادر به عبور از این سد نیستم

و حالا این منم

بدون کار

شهری که پذیرای من نیست

فراری که ناممکن شد

هدفی که نابود شد و امیدی به بازپس گیری هم نیست

و خسته از تلاش های مکرر

رابطه ای رو به سقوط

بدنی فرسوده

نا امیدی مطلق

و ۷ ماه زندگی که در یک چشم برهم زدن نابود شد

نوشته شده در شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴ساعت 21:4 توسط mahsa|


آخرين مطالب
» ای غریبه تو برام آشناترینی
» اینجاست
» دختری که کنار ساحل دراز کشیده بود
» ت
» دختری که سرش را روی شانه ی تو گذاشته بود
» کمی ساکت تر کمی آرام تر
» ت
» عقبتر
» مادر
» اولینها
قالب برای بلاگ