حقیقت دور
حقیقت دور
کوله پشتی نخریدم!
به دنبال یک کوله پشتی بزرگ بودم با هم وسط بازار سنتی شهر بودیم و بعد به ذهنم رسید خندیدم و گفتم : ((ما اومده بودیم بازار وسط راه یهو ایستادم و اطرافمو نگاه کردم نمیدونستم کجای بازاریم بعد م گفت فداش بشم که گمشده!))
نوشته شده در یکشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت
23:8 توسط mahsa|
| قالب برای بلاگ |