حقیقت دور

حقیقت دور

دردها یکی پس از دیگری و حس می کنم دیگر قدرت پذیرش درد را ندارم قدرت از دست دادن خون بعد از استفراغ های شدید را هم ندارم اما هورمون ها به کارشان ادامه می دهند درست به موقع 

حس می کنم با هرموج درد تمام می شوم دوام نمی آورم ژلوفن بعدی را هم میخورم دیگر توانش را ندارم هیچ چیز نیست بعد از یک ماه تنها زندگی کردن حالا میفهمم که تنهایی یعنی در چنین لحظاتی چیزی در یخچال نیست و کسی هم نیست که برایت بخرد

آویزان دیگران شدن خسته کننده است وقتی که میدانی درد تو درد آنها نیست کمک می کنند و دوستت هم دارند اما نمی خواهی 

کاش نیوشا اینجا بود او حال بد را خوب می فهمید و نمیگذاشت به بیمارستان نروم امکان نداشت ببیند صفرا بالا می آورم و بگذارد که فعلا استراحت کنم تا تصمیم بگیرم حتا اگر لازم بود خودش لباسم را تنم می کرد تمام راه با وجود بدن ظریفش ستون من می شد و هر وقت که داخل اتاق می شد به من نگاه می کرد من نیاز به جمله بریم بیمارستان داشتم نه جمله میخوای الان بریم بیمارستان؟

ممکن بود حالم خیلی بدتر از اینها بشود..‌.اما نشد 

برو بیمارستان...برو پیش دکتر... ماست بخور...  از یکی ماست بخواه...از یکی بخواه پیشت بمونه... اینا که چیزی نیست ما از اینا زیاد گذروندیم... توی مکه که اینطوری شدم مادرجون و آقا جون تا صبح بالا سرم بودن...

همیشه شما نگران بودید به فرزتدانتان احتیاج داشته باشید و آنها نباشند حالا من اینجا هستم به شما نیاز دارم و شما نیستید تمام مدت به خاطر رفتنم نگران خودتان بودید من هم نگران شما بودم بی آنکه متوجه باشم من هم به کسی نیاز دارم که کنارم باشد و با رفتن از شهری که خانواده و دوستانم آنجا بودند همه را با هم از دست دادم

حالا که بدن خودم هم به خودش رحم نمی کند و اینبار موجی از درد های طبیعی را می فرستد درد های غیر طبیعی خفیف همراهش ظاهر می شوند 

هیچکس زندگیش را به خاطر تو کنار نمی گذارد هیچوقت تنهایی بزرگت پر نمی شود اینها را وقتی می فهمی که به او نیاز داری و او کودکانه قهر کرده چون خودش به تو نیاز دارد و این چیست؟ جبر فرزند دوم بودن است که هیچگاه دیگری را به حساب نمی آوریم یا...؟ 

می گویم باید از خودش خجالت بکشد و او می گوید تو باید از خودت خجالت بکشی و به راستی کدام یکی باید از کدام خجالت بکشد؟ ما انگار نیازمند فرد سوم قدرتمند تر از خودمان هستیم که در چنین مواقعی مراقبمان باشد 

من هم می توانستم توضیحی ندهم میتوانستم جواب های سربالایش را مثل فیلم ها و داستان ها بهانه کنم تا یک سوتفاهم بزرگ برایمان باقی بماند اما اینکار را نکردم چرا؟ ضعیف بودم؟ تنها بودم؟ نیاز داشتم؟ اگر بگویم پاسخ همه اینها بله است پس عشقم زیر سوال می رود؟ چرا با اینکه می دانستم او هم مشکل دارد مشکل من بزرگتر حساب شد؟ و چرا من برایش کاری نکردم و چرا عذرخواهی نکرد و اگر می کرد چه چیزی فرق داشت؟

می ترسم از اینکه با او زیر یک سقف باشم و تنها بمانم و آیا این ترس یک گناه است؟

ناراحت می شود و حتا اشک می ریزد چون کنارم نیست و من از اینکه باید بگویم عیبی ندارد متنفرم و نه میخواهم و نه آنقدر قوی هستم که بار بیشتری به دوش بکشم اما سعی می کنم آرامش کنم اما خودم بدتر می شوم ولی گناه او چیست یعنی باید خودش را سانسور کند چون من نمیتوانم؟

هر چه که باشد بعد از حرف زدن با او بهتر می شوم حالا یکی هست که برایم بیشتر وقت می گذارد و بیشتر از یک بار در روز زنگ می زند و تلفن هایش بیشتر از دو دقیقه طول می کشد

گرچه او همان کسی است که حتا پس از پیدا کردن پمپ بنزین مرا به خاطر دستشویی رفتن وقتی که نمیتواند پمپ بنزین را در شهری ک من هرگز تدیده ام پیدا کند سرزنش می کند و انگار که اسهال یا بگذار رک تر باشم بی اختیاری مدفوع به دنبال اسهال آن هم در یک خوابگاه لعنتی چیز ساده ای باشد و بعد برود و حتا باز هم حالش خوب نباشد و ۳ شب بنویسد شب به خیر عشق نازم و تو بمانی ک چطور ناز هستی و از ضعف و بی قراری ندانی چه کنی از بی کسی

شاید بپرسی که چرا التیام نمی یابد نمی دانم چرا کشش می دهم؟ نمی دانم

شاید چون گفت غر نزنم و اگر می خواهم غر بزنم اصلا نمی رود و من تصمیم گرفتم آخرهفته اش را خراب نکنم و ۳شب فکر می کردم گفتن اینکه میخواهم بمیرم غر زدن است

شاید چون با وجود اینکه من غر نزدم بازهم به او خوش نگذشت

چون یاد شبی افتادم که دستم با آب جوش سوخت و به همین بیمارستان آمدم و حالم چند برابر بهتر از حالا بود تو دلت برای تنهایی ام سوخته بود ولی حالا دیگر دلسوزی ات حس نمی شود

و شاید چون من ۱۱ صبح بیدار می شوم و هیچکس آنقدر نگران نیست که پیش از آن پیامی داده باشد

وقتی تنهایی و احساس خواب آلودگی می کنی و توان راه رفتن هم نداری

میان خواب و بی هوشی چه تفاوتی است؟

همه می دانند که بالاخره خوب می شوی و واقعا هم خوب می شوی و زیادی بزرگش کرده ای به جایش خودت بزرگ شو فقط یک مسمومیت ساده بود که تمام شد انتظار داشتی دنیا کارش را تعطیل کند و به تو توجه کند؟ 

...

عاقبت دومین ژلوفن هم اثر می کند ...

 

نوشته شده در شنبه دهم شهریور ۱۳۹۷ساعت 3:13 توسط mahsa|


آخرين مطالب
» ای غریبه تو برام آشناترینی
» اینجاست
» دختری که کنار ساحل دراز کشیده بود
» ت
» دختری که سرش را روی شانه ی تو گذاشته بود
» کمی ساکت تر کمی آرام تر
» ت
» عقبتر
» مادر
» اولینها
قالب برای بلاگ